خدا را شکر وودی آلن وجود دارد*
وودی! چند شب پيش ملت رو جمع کردم بريم فيلم آخر تو رو ببينيم. حدود بيست نفری اومدند. آخه خيلی تبليغ کرده بودم. گفتم تو ساختی. گفتم چيزی که وودی آلن بسازه رو چشم بسته بايد ديد. انگار همه هم بعد فيلم راضی بودند. ولی يه چيزی بود که همه ش منو اذيت می کرد.
وودی! اگر الان از من بخوان با ده تا کلمه سينما رو تعريف کنم يه دونهش اسم توست. ديگه توی چند سال اخير عادت کردم سالی يه فيلم جديد ازت ببينم. راستش خيلی سعی میکنم ديگه فيلمهای جديدت رو با فيلمهای دهه هفتادت مقايسه نکنم. خوشبختانه هرچی که میسازی توش بالاخره چندتايی صحنه يا ديالوگ وودی آلنی پيدا میشه هرچند تعدد اين صحنههای ناب هی داره کمتر و کمتر میشه. بين خودمون باشه ولی من توی زندگی روزمره کلی از جمله های تو رو کش میرم و به کار می برم. کلی هم مردم حال می کنند.
نمیدونم حالا توی اين هيروويری اروپا رفتنات چی بود. برگرد نيويورک ديگه! اين فيلمهای آخرت توی انگليس و اسپانيا يه حس و حال توريستیای داره که نمیذاره توی فيلمت عميق بشم. تازه انگار واسه اينکه جذابيت فيلمهات رو بيشتر از اين هم که هست بکنی اخيرا عادت کردی بازيگرای سکسی و خوشقيافه رو توی فيلمات بازی بدی. بعضی وقتها کلوزآپهات از صورتشون طولانی میشه. البته نه اينکه من بدم بيادها ولی خب گفتم که! تمرکزم رو از دست میدم. فکر کنم خودت هم همينطور باشی. میدونم که يجور گرايش منحرف لوليتايی به دخترای جوان داری. يادمه با دخترخوندهت ازدواج کردی. وقتی فهميدم گفتم اشکال نداره شايد برای خلاقيت هنریت لازم بوده. چقدر از انحرافات فيلمات لذت میبردم. ولی الان حتی همونش هم يجورايی کنترلشده و تکراری و مصنوعی شده. راستشو بگو ناقلا اون صحنه بين کروز و جوهانسون دقيقا واسه چی بود؟ فيلمهات، زبونم لال، يه ذره به هاليوود نزديک شده، آره همون هاليوود کاليفرنيا رو میگم همونجايی که میگفتی خيابونهاش خيلی تميزه چون با آشغالهاشون برنامه تلويزيونی درست میکنن.
يه ايراد ديگه هم اينه که انگار افتادی توی دور فيلم ساختن درباره آدمهای ۲۰-۳۰ ساله. خوبهها! از خيلی از همنسلهاشون بهتر فيلم میسازی ولی بهتر نيس درباره همسنوسالهای خودت فيلم بسازی؟ بهرحال نسل قديم و جديد با هم خيلی فرق دارن. باز هم زبونم لال، نگاهت بعضی اوقات سطحی میشه. نمیدونم شايد ايدههات ته کشيده البته خوشبختانه هنوز اون پر سيمرغ رو داری که هروقت گير میکنی آتيشاش میزنی و سيمرغ خيال بالا سرت ظاهر میشه و چند تا ايده و جمله معرکه بهت الهام میکنه که ما رو راضی از سينما به خونه بفرستی.
ديگه تقريبا متقاعد شدم «آنی هال» و «منهتن» هيچوقت تکرار نمیشن ولی تو کار خودتو بکن. هر سال فيلم بساز شايد از کنار هم گذاشتن صحنههای خوب بيست تا فيلمی که از امسال تا آخر عمرت میسازی (ايشالله بيشتر از ۲۰ تا هم بشه) بشه يه «آنی هال» درآورد. من هم قول میدم هروقت فيلمات اکران میشن همون شب اول لشکر سلم و تور رو دور خودم جمع کنم و ببرم به ديدن فيلمت هرکس هم غر زد قلم پاش رو بشکونم.
تو هيچوقت يائسه نمیشی وودی! حالا حالاها جا داره که سالی يه بار ما رو غرقه در خون قاعدگی هنری خودت بکنی. يادمه قديما وقتی خوندم که برادران مارکس تو رو برادر پنجم خودشون میدونن با خودم گفتم خيلی دلشون بخواد. حتی الان هم همينو میگم. روسفيدم کن خداييش...
*عنوان اين مطلب ملهم از يکی از فيلمای آلن با نام «پايان هاليوودی» است. وودی آلن در آن فيلم نقش يک کارگردان آمريکايی را بازی میکند که فيلم آخرش را همه منتقدان دنيا محکوم کردهاند. تا اينکه در صحنه پايانی فيلم متوجه میشود که منتقدان فرانسوی از آن تعريف کردهاند و شاهکارش خواندهاند. و او با شوق و ذوق میگويد: «خدا را شکر فرانسویها وجود دارند»
1 Comments:
interestingly enough ...the moment I came back to my house and my mother asked how the movie was I told her " it wasn't quite Woody Allen movie, it was closer to Hollywood movies" .
Post a Comment
<< Home