با هم فيلم ديدن در ايران
از اين آدمهايی که چند روز خارج کشور بودن حس برشون میداره و وقتی به ايران برمیگردن از زمين و زمان انتقاد میکنن انگار که هيچوقت هوای اين کشور رو تنفس نکرده بودن و روی خاکش پا نذاشته بودن بدم مياد. واسه همين سعی کردم وقتی ايران میرم اگه چيزی میبينم حدالامکان به روی خودم نيارم. در نهایت در چند مورد از اين خويشتنداری عاجز بودم. جدا از ترافيک و آلودگی (که صدای هرکسی رو درآورده بود و میشد يواشکی با خودشون همصدا شد) ماجرای سينما رفتنم رو مجبور شدم با شکوه و گلايه برای چند نفر تعريف کنم. از اونجايی که باز هم طبق معمول فيلمای کيميايی، «حکم» هم سر و صدا به پا کرده بود مجبور شدم قسم ام مبنی بر اينکه هرگز از کيميايی فيلم نخواهم ديد رو بشکنم و چون اکثر اونهايی که میشد باهاشون فيلم رو ببينم يا ديده بودنش يا هنوز قسم خود رو نشکونده بودن به ناچار تنهايی پا به سينما استقلال گذاشتم. خوشبختانه تاريکی سالن باعث نشد قبل فيلم شاهد کثيفی هولبرانگيز کف سالن باشم که لايهای از پسمانده هرآنچه در سينما قابلخوردن بود بيرحمانه پوشانده بودش. فيلم شروع شد (و همانطور که میدانيد در سينماهای ايران شماره صندلی میدهند و محکوم هستی تا پايان نمايش همانجايی که هستی بنشينی) و چند دقيقه نگذشته بود که صدای موبايل بغلدستیام شنيده شد. صدايی بلند و ريتميک بود که تناقضی آشکار با صحنههای فيلم نوآرگونه کيميايی ايجاد میکرد. گفتم حتما يادش رفته موبايلش رو خاموش کنه و الان اين کار رو میکنه ولی يکدفعه صدای الويی شنيدم و بعدش احوالپرسیای و صحبتی که نه شرمی در صدا بود و نه تلاشی مبنی بر پايين آوردنش. انگار که توی پارک حرف میزد. حرفش را زد و خدافظی کرد و گوشی رو قطع کرد. سرم رو برگردوندم و ديدمش. تيپی کارگرمآب داشت و سی و اندی ساله. مشغول ديدن فيلم شدم تا اينکه چند دقيقه بعد همان صدای آشنا شروع به نواختن کرد و در کمال ناباوری حتی گوشی رو نگذاشته بود که لااقل به جای زنگ زدن بلرزد. باز هم سناريو تکرار شد. تا يک ساعت بعد اين ماجرا چهار بار ديگر تکرار شد و گويا بار چهارم بغلدستی نازنينم به بيرون احضار شده بود و من هم با يک «برو که ديگه برنگردی» زيرلب به بدرقهاش رفتم و واقعا ديگه هم برنگشت. ولی واکنش مردم هم برام جالب بود. انگار نه انگار. اصلا مثل اينکه مساله براشون حل شده بود و اگر روزی از ۱۰۰۰ نفر داخل سالن موبايل ۹۹۹ نفر هم شروع به زنگ زدن کنه و نفر هزارم بخواهد توی اين حموم زنونه فيلم رو ببينه نمیتونه اعتراضی بکنه و انگار اين تجربه «با هم فيلم ديدن» گلی است که اين مسايل خارهای اجتنابناپذيرش هستن. خب غر زدن بسه و شما هم از من نشنيده بگيرين.
4 Comments:
mehdi jan agar jaahaaye mokhtalefe tehran cinema mirafti motevaje mishodi ke cinema be cinema scenario fargh mikone...
Nice site!
[url=http://vjqyfztn.com/fbqf/wkvm.html]My homepage[/url] | [url=http://vfyttwog.com/pqrt/xcui.html]Cool site[/url]
Great work!
My homepage | Please visit
Well done!
http://vjqyfztn.com/fbqf/wkvm.html | http://uojioxpo.com/lcub/rfes.html
Post a Comment
<< Home