اگر ديدی پيری بر درختی تکيه کرده...
«قضيه اين دختر کوبايی که پشت تو، يعنی پروفسور هوس، را زمين زده چيست؟ خون او را مینوشی؟ [...] او میگويد من را پرستش کن. راز الهه خونين را بپرست و تو میپرستی. هيچچيزی جلودارت نيست. آن را ليس میزنی. مصرف میکنی. هضم میکنی. اين اوست که در تو دخول کرده. بعدش چه میشود ديويد؟ ليوانی از ادرارش؟ چقدر ديگر مانده که مدفوعش را مصرف کنی؟ من مخالف اين کارها نيستم چون غيربهداشتی هستند. من مخالف اين کارها نيستم چون مشمئزکنندهاند. مخالفم چون اين يعنی عاشق شدن. دغدغهای که همه دنبالش هستند: «عشق». مردم فکر میکنند با عاشق شدن به تماميت میرسند؟ وحدت افلاطونی روح. ولی من طور ديگری فکر میکنم. من میگويم قبل عاشق شدن تو تماميت داری. عشق تو رو خرد میکند. او يک جسم خارجی بود که به تماميت تو وارد شد و تو يک سال و نيم تقلا کردی که وجود او را در خودت وارد کنی.»
ضربالمثلی فرانسوی میگويد «اگر جوانی میدانست، اگر پيری میتوانست». اين ناهمزمانی دانستن و توانستن، دو ايدهآل بشری، هميشه خودش را در بستر درام داستانی نشان داده. روابط عاشقانه پير و جوان همواره مورد علاقه هنرمندان بوده و خصوصا با بالاتر رفتن سن هنرمند اين اشتياق طبيعیتر و خلاقانهتر شده و هنرمند با ديدن تصوير خودش در پير عاشق پيشه بهتر میتواند چنين روابطی را به تصوير بکشد. بعضا اين رابطه خود را در چارچوب دختر نوجوان و مرد ميانسال/پير قرار میدهد (همچون لوليتای نابوکوف يا کتاب اخير مارکز که با تمام احترامی که برای مارکز قائلم به نظرم يک فاجعه ادبی بود). اين تيپ روابط فرويدی بيشتر از آنکه يک رابطه دوطرفه باشد به نوعی سوءاستفاده مرد جاافتاده از معصوميت کودکانه طرف کوچکتر تبديل میشود. ولی با بالاتر رفتن سن دختر، رابطه شکل جديد پيدا میکند. عشق دختر دانشجو و استاد جاافتاده يک کهنالگوی آشناست که در همه فرهنگها ملموس است و مابهازای خارجی هم زياد دارد. دختر جوان جويای نام ايدهآل خود را در مرشد پير دنياديده مشهور و احيانا ثروتمند میبيند و پيرمرد با برقراری رابطه با دختری که معمولا يک سوم خودش در دنيا زندگی کرده به سايه مرگ دهنکجی میکند. «هيولا»ی جويس کارول اوتس و «حيوان محتضر» فيليپ راث دو نمونه از اين ادبيات هستند که اولی از زبان دختر و دومی از زبان پيرمرد نقل میشوند.
هدف از اين نوشته معرفی کتاب تقريبا شاهکار «فيليپ راث» است. اين کتاب ۱۶۰ صفحهای به نوعی يک موخره بر سهگانه مشهورش (علفزار آمريکايی، من با يک کمونيست ازدواج کردم، ننگ بشری) تلقی میشود که بهطور فشردهای قصه عشق يک منتقد ادبی مشهور با يک دختر دانشجوی کوبايی پناهنده را تعريف میکند. کتاب به شکل نامحسوسی بين تعریف صريح قصه، رابطه سرد راوی با پسرش، آزادیهای جنسی دهه ۶۰ و ۷۰، نقد آمريکای بعد جنگ ويتنام و رابطه راوی با دوستانش و معشوقههای قبلی سوييچ میکند.
نثر «راث» به شدت شيرين، قوی، نوستالژيک و پرپيچوتاب است، مخصوصا وقتی راجع به حسرتش به جوانی و نگرانیاش از اينکه پسرهای جوان معشوقهاش را از او بگيرند حرف میزند:
«از کجا میدانم که مردی جوان او را با خود خواهد برد؟ چون من خودم زمانی همان مرد جوانی بودم که همين کار را میکرد.»
«نمیتوانی او را تصور کنی در خيابان، در مغازه، در مهمانی، کنار ساحل بیآنکه مردی از سايه بيرون بيايد. شکنجه پورنوگرافيک: ديدن کسی ديگر که کاری را میکند که زمانی خودت میکردی.»
بيشتر از اين نمیخواهم درباره اين رمان بنويسم ولی به شدت خواندنش را توصيه میکنم. البته اگر صراحت لهجه نثر اذيتتان نمیکند چون هضم بعضی توصيفاتش ممکن است برای کسانی که به ادبيات بهداشتی کلاسيک عادت دارند مشکل باشد.
پانويس: نقاشی بالا اثر «بالتوس» (Balthus) است. در کتاب، راوی يک جا اشاره میکند که معشوقههای جوانش انگار از دل نقاشیهای بالتوس بيرون آمدهاند.
1 Comments:
متن باحالی بود..نگفتی اسم کتاب چیه؟ آیا به فارسی هم ترجمه شده؟
Post a Comment
<< Home