در جستجوی پدر
کارگردان بداخلاق فرانسوی، «موريس پيالا»، که خودش را بهترين کارگردان فرانسه میدانست (جدا اگر کسی نظر غير از اين داشت شاکی میشد) فيلمی فوقالعاده داره به اسم «برای عشقمان» (A Nos Amourُs، روی ترجمه اسم مطمئن نيستم البته). فيلم راجع به بلوغ دختر جوانی است که نقشش را «سندرين بونر» بازيگر تازهوارد آن دوران بازی میکند. نقش پدر هم با خود «موريس پيالا» است. ناگهان به شکل غيرمنتظرهای پدر تصميم میگيرد خانوادهاش را ترک کند و دخترش را به همراه برادر و مادر تنها بگذارد. برادر نمیتواند برای دختر هيبت پدر را داشته باشد و دخترک سعی میکند در آغوش پسرهای خام و سطحی دوروبرش جای خالی پدر را پر کند (فرويد قربونت برم که همهجا هستی!) و در يک چرخه خودتخريبی و بیبندوباری فرو میرود و در انقلاب جنسی آن دوران غرق میشود. بازگشت غيرمنتظره پدر در پايان فيلم (که در فيلمنامه نبود و حتی بازيگران هم نمیدانستند که پيالا قرار است در اين صحنه وارد شود) هم خيلی دوستداشتنی است.
خلاصه اينکه ديالوگ زير درست قبل ناپديد شدن پدر بين پدر و دختر ردوبدل میشود. صميميت ظریف، نهفته و بدون اغراقی که بين آن دو در اين صحنه هست را، مخصوصا وقتی پدر در مورد چال صورت دخترش صحبت میکند، خيلی دوست دارم.
(دختر از پيش دوستپسرش ديروقت به خانه برگشته و متوجه میشود پدرش هنوز بيدار است)
- اين وقت خونه اومدنه؟
- گفتم که نصف شب.
- ساعت يک شده.
- خب حالا خيلی فرق نداره.
- پسره کيه؟
- کدومشون؟
- فکر کردی من احمقم؟ اسمش چيه؟
- برنار.
- برنار چی؟
- برنار ترويس.
- چکارس؟
- رفته سربازی.
- منظورم اينه که کارش چيه؟
- برای عموش کار میکنه. با مادربزرگش زندگی میکنه.
- (فکر میکند) میخوای باهاش ازدواج کنی؟
- (میخندد) میتونی منو الان در حال ازدواج ببينی؟
- پس چرا میبينيش؟
- فقط با هم بيرون میريم. معنيش اين نيست که من میخوام باهاش ازدواج کنم. مگه نه؟ (پدر عينکش را برمیدارد و چشمانش را میمالد) خسته به نظر میرسی. نمیخوای بخوابی؟
- تو چی؟ مامانت فردا پدرت رو درمياره.
- آره الان میرم. خستهام. شب بخير (پدر را میبوسد) چشمات چی شده؟ زرده.
- زرد؟
- به خدا.
- (پدر چشمانش را در آينه میبيند) خل شدی. همش سفيده. (روپوشاش را درمیآورد) چند هفته اخير فرق کردی.
- من؟ چطور؟
- نمیدونم. ديگه نمیخندی.
- من؟
- چيزی شده؟
- هيچی.
- قبلا خيلی بيشتر میخنديدی. همين يکی دو ماه پيش. الان بيحوصلهای.
- نه بيحوصله نيستم. تصور خودته.
- و با اين لجبازیت بهم نمیگی چرا.
- چيزی نيس بخدا.
- يه ماهه که عوض شدی.
- آره؟ چرا زودتر به من نگفتی؟
- زياد پيش نمياد با هم حرف بزنيم.
- آره ولی دليل نمیشه. تويی که داری عوض میشی. به نظر غمگين ميای.
- غمگين نيستم خستهام.
- خيلی کار میکنی.
- فکر کنم از اين خونه برم.
- بری؟ کجا؟
- به خودم مربوطه.
- به اين فکر کردی که ما بايد چکار کنيم؟
- راستش آره [مکث] برادرت رييس خانواده خواهد بود.
- يه برادر کافی نيس.
- بالاخره يه روزی میرسه که به اين نتيجه میرسی ديگه بسه. شايد اون روز برای من رسيده.
- از اوضاع اينجا خستهای؟
- روزی میرسه که... آره خسته میشی.
- يه زن ديگه داری. میدونم. مردم واسه همين میذارن میرن.
- خب آره. اين تو رو ناراحت میکنه؟
- خب معلومه.
- چرا واست مهمه؟
- بالاخره پدرم هستی.
- خب که چی؟ پدرت هستم. همين.
- آره ولی [مکث] نمیتونم تو رو با زن ديگهای مجسم کنم.
- آره ولی تو چيزی نشنيدی.
- حتما. ولی اينم نمیتونم تصور کنم که بذاری بری.
- امشب من تو رو با برنار ترويس مجسم کردم.
- آره؟ (میخندد)
- (لبخند) فکر کردی پدر و مادر قوه تخيل ندارن؟
- چرا.
- از اين برنار خسته نشدی؟
- نه. وگرنه باهاش بيرون نمیرفتم.
- پس باهاش میری؟
- نه منظورم اينه که باهاش سينما نمیرفتم.
- عجيب نيست که پدر و مادر هيچوقت با بچه ها در اين مورد حرف نمیزنن؟
- درباره چی حرف نمیزنن؟
- «اين»!
- الان فقط يه دونه داری. اون يکی رو کی از دست دادی؟ (اشاره میکند به گونه دخترش) دو تا چال داشتی.
- میدونم.
- اون يکی کجا رفت؟
- نمیدونم. خسته شد و رفت.
- هر روز دارم باهات زندگی میکنم و متوجه اين نشده بودم. ولی نگران نباش با يه دونه هم باز خوبی. حالا برو بخواب. شب بخير.
- بالاخره يه گفتگوی خوب داشتيم.
2 Comments:
nemitonam tasavor konam pedar o dokhtar hamchin mokalemei dashte bashan :P, vali akharesh vaghean gahshang bood :)
این فیلم به زعم من بیش تر از آن که فیلمِ موریس پیالا باشد، فیلمِ ساندرین بونر است، بازیگری که به فیلم های -گاهی- سطحی شابرول هم با حضورش کیفیت خاصی می بخشد. متشکرم از توجه تان به این فیلم.
Post a Comment
<< Home