چند کتاب
به دليل کثرت کتاب و قلت وقت اينجانب، معمولا وقتی کتابی را تمام میکنم، همزمان ۵،۶ تا کتاب جديد را با هم شروع میکنم و طبق اصل داروين، قویترين و آنی که بيشتر به سليقهام میخورد بعد از ۳۰،۴۰ صفحه مطالعه در عرصه میماند و بقيه را يا برای هميشه کنار میگذارم يا برای خواندنش در آينده برنامهريزی میکنم. به اين شکل حداقل با لحن و نثر کتابهايی که تا آخرشان نمیرسم بخوانم هم آشنا میشوم. الان کتابهای زير را برای خواندن با خودم به ايران آوردهام:
آرتور و جرج: تا آنجايی که خبر دارم تا حالا کتابی از «جولين بارنز» نويسنده مشهور و معاصر انگليسی به فارسی ترجمه نشده (که البته اين موضوع که چرا از بعضی نويسندهها آروغهای معنویشان هم ترجمه میشود ولی برخی از نويسندگان شهير خارجی در ايران گمنام هستند مجالی ديگر میطلبد) است. آخرين کتابش، «آرتور و جرج» که نامزد جايزه «بوکر» هم بوده، را قبل سفر خریدم و در هواپيما حدود ۶۰ صفحه پيش رفتم. همان اواخر شصت صفحه اول مشخص میشود که «آرتور» عنوان کتاب همان جناب «سر آرتور کانن دويل» نويسنده سری «شرلوک هلمز» است و ظاهرا کتاب داستان واقعی آشنايی او با «جرج» را تعريف میکند. نثر کتاب تا حالا طنز جالبی داشته که البته بعضی جاها خستهکننده است ولی شيوه بيانش آنقدر جالب هست که احتمالا تا آخرش بخوانم (حدود ۴۰۰ صفحه).
غرور و تعصب: اعتراف میکنم که خانم «جين آستن» را دست کم گرفته بودم. من که خيلی به آثارش آشنايی نداشتم «غرور و تعصب» را بعنوان کتاب سبُک مناسب پرواز با خودم بردم ولی از آن قبلی (آرتور و جرج) چند برابر سختتر بود. جملههای آستن را بايد دو سه بار خواند تا فهميد. حتی ديالوگهايش هم مشکل است (واقعا دختر ۱۷ ساله آن دوران يک جمله ساده ۴ کلمهای را آنقدر میپيچاند و در قالب ۲۰ کلمه بيان میکرد؟). مطمئن نيستم بتوانم تا آخرش بخوانم.
جنايات شهوت: مجموعهای از داستانهای کوتاه آقای «مارکی دو ساد» که بعدا جمعآوری شده و تقريبا همگی يک داستان عاشقانه محوری دارند. نثر ساد را خيلی دوست دارم. شيوهای معلموار دارد که انگار مشغول پند و نصيحت است و با شخصيتهای مثبت همذاتپنداری میکند (و البته شخصيتها بهطرز اغراقآميزی سياه و سفيد هستند) ولی درعينحال به شکلی پنهانی هوای آدمهای خبيثاش را هم دارد. از اين کتاب فعلا يکی از داستانهايش را خواندهام. بعدا دربارهاش مینويسم.