.comment-link {margin-left:.6em;}

سکوت سنگين

Sunday, March 22, 2009

کمی هم از آن دنیا


چند وقت پیش در کتابفروشی چشمم به کتابچه‌ای خورد به عنوان «مجموع: چهل قصه از آخرت» (Sum: Forty Tales from the Afterlives) به قلم «دیوید ایگل‌من». کتاب شامل چهل قطعه کوتاه راجع به آن دنیاست که هرکدام به زبانی طنز نکته‌ای معمولا روشنگر درباره آن دنیای فرضی به خواننده معرفی می‌کنند. کتاب به هيچ‌وجه مذهبی نیست و در ضمن سعی هم نکرده غیر‌مذهب باشد و صرفا شوخی‌ای است درباره آنچه که در انتظار همه ماست. داستان اولش را به ترجمه خودم اینجا آورده‌ام:

در آخرت شما تمام تجربیات‌تان را دوباره از سر می‌گذرانید، ولی اين بار اتفاقات به ترتیب جدیدی قرار می‌گیرند: تمام لحظاتی که کیفیت واحدی دارند کنار هم دسته می‌شوند.
دو ماه را صرف رانندگی در خیابان روبروی خانه‌تان می‌کنید، هفت ماه سکس دارید. برای سی سال می‌خوابید بی‌آنکه چشمتان را باز کنید. برای پنج ماه تمام در حالی که روی توالت نشسته‌اید مجله‌ها را ورق می‌زنید.
تمام دردها را با هم می‌کشید، تمام بیست و هفت ساعت حادش پشت‌سرهم. شکست استخوان، تصادف ماشین، پارگی پوست، تولد نوزاد. به محض اینکه به آخرش برسید تمام آخرت‌تان را از درد و رنج ایمن خواهید بود.
ولی معنی‌اش این نیست که همیشه اوضاع خوب خواهد بود. شش روز صرف گرفتن ناخن‌هایتان می‌کنید. پانزده ماه در جستجوی اشیاء گمشده. هجده ماه در صف. دو سال بیحوصلگی:‌ خیره شدن از پنجره به بیرون اتوبوس، نشستن در ترمینال فرودگاه. یک سال خواندن کتاب. چشمانتان درد می‌کند و بدنتان می‌خارد چون نمی‌توانید دوش بگیرید تا اینکه نوبت ماراتن دویست روزه حمام می‌رسد. دو هفته فکر می‌کنید وقتی بميرید چه اتفاقی می‌افتد. برای یک دقیقه متوجه می‌شوید بدنتان در حال سقوط است. هفتاد و هفت ساعت سردرگمی. یک ساعت فکر می‌کنید نام کسی را فراموش کرده‌اید. سه هفته متوجه می‌شويد اشتباه کرده‌اید. دو روز دروغ می‌گویید. شش هفته در انتظار چراغ سبز. هفت ساعت استفراغ. چهارده دقیقه شادی خالص. سه ماه شستشوی لباس. پانزده ساعت امضا کردن. دو روز گره زدن بند کفش. شصت و هفت روز با قلب شکسته. پنج هفته رانندگی در حال گم شدن. سه روز محاسبه انعام رستوران. پنجاه و یک روز تصمیم‌گیری واسه انتخاب لباس. نه روز برای تظاهر به اینکه می‌دانید راجع‌به چه چیزی دارد صحبت می‌شود. دو ماه شمارش پول. هجده روز خیره شدن به درون یخچال. سی و چهار روز آرزو کردن. شش ماه تماشای آگهی بازرگانی. چهار هفته نشستن و فکر کردن به اینکه آیا کار بهتری هم می‌شود با وقت‌تان بکنید. سه سال قورت دادن غذا. پنج روز کار با زیپ و دکمه لباس. چهار دقیقه فکر به اینکه چه می‌شد اگر ترتیب اتفاقات عوض می‌شد. در این لحظه از زندگی آخرت‌تان به نظرتان در حال انجام کاری شبیه به دنیای زمینی‌تان هستید و از این فکر حس خوبی می‌کنید: یک زندگی که اپیزودهایش به قسمت‌های قابل هضم تقسیم شده‌اند که لحظاتش دوام نمی‌یابند، که آدم لذت جهش از یک اتفاق به اتفاق دیگر را احساس می‌کند، همچون کودکی که روی شن داغ از نقطه‌ای به نقطه دیگر می‌پرد.