سرزمين فراوانی*
میگويند محدوديت ذهن هنرمند را خلاقتر میکند. دراينباره زياد نوشتهاند، ولی چيزی که کمتر از آن سخن رفته، تاثيرگذاری محدوديت در قدردانی مصرفکننده هنر از آن است. چند روز پيشها ياد آن قديمها افتاده بودم، دورانی که نوار کاست آلبومهای نسبتا جديد جيپسی کينگز (Gypsy Kings) و ايس آو بيس (Ace of Base) را از طريق چند تا واسطه گير میآورديم و آنقدر گوش میداديم که نوار بدبخت غيرقابلاستفاده میشد يا چه لذتی از نسخه بتاماکس برفکی «سامسون و دليله» يا «فراری» میبرديم. در زمينه مجلات هم که فقط يک مجله فيلم وجود داشت که کمکم دو سه تا مجله ديگر (بطور خاص دنيای تصوير و گزارش فيلم) اضافه شدند. هنوز يادم است که گزارش فيلم يک ويژهنامه سالانه درمیآورد درباره همه فيلمهای خارجی اکران آن سال شامل داستان و مشخصات و نقد کوتاهی از آنها و من آنقدر اين مجله را زيرورو میکردم که معمولا جلدش جر میخورد. وقتی هم که عمويم از آمريکا میآمد گهگاه يک نيويورک تايمز و يک گاردين همراهش بود که هر صفحهش را مثل کتاب مقدس ورق میزدم و قسمتهای جالبترش را به زور ديکشنری سعی میکردم بفهمم.
ولی الان ديگر از آن حس خبری نيست. تقريبا همهچيز در دسترس است (فقط کانادا را نمیگويم، ایران در مواردی از اينجا هم متنوعتر است). وقتی خوانندهای جديد کشف میکنی با اندکی پرس و جو میتوانی سیدی مجموعه کارهايش از بدو تولد را پيدا کنی، کتابخانه هم که سری کامل فيلمهای قديمی و اروپايی کمياب را دارد و در زمينه کتاب هم به ندرت پيش آمده در يافتن کتابی مشکل داشته باشم. سه سال پيش از ايران که میآمدم حدود صد تا فيلم با خودم آوردم و الان بدون اغراق میتوانم بگويم حدود نصفش را هنوز وقت نکردهام ببينم. آن اواخر در ايران بين بچهها هاردديسکهای صد گيگابايتی پر از فيلمهای divx متناسب با هر سليقهای میگشت. اينجا هم که سينماتک در گذاشتن برنامههای مرور بر آثار فلينی و هانکه و آنتونيونی و امثال آنها دريغ نمیکند. در بدترين حالت، وقتی يک فيلمی نه در ويدئوکلوب پيدا میشود و نه کتابخانه و نه آمازون، احتمالا میتوانی دانلودش کنی. همه اينها خيلی خوب است ولی مدتهاست آن حس مکاشفه قديم را ندارم. همهچيز خيلی روتين است. گنج فراهم است ولی رنج گنج گم شده...
نه نه! رغبت ديروز و اکراه امروز از جبر سن نيست، قهر زمانه است.
* سرزمين فراوانی (Land of Plenty) نام يکی از فيلمهای اخير ويم وندرس است.
2 Comments:
به سنتِ خودتان، استاد سکوتسنگین عزیز! والله ما اینقدر کملطفی کردیم در این مدت در جواب الطاف استاد شمالازشمالغربی و هی ایشان دعوت کردند و ما هی نرسیدیم به ایشان سر بزنیم، که نه تنها هممهین را بستند (!) که گاس که همین بوده اصلن که ایشان نشد که قراری سهنفره ست نمایند. که مبرهن است که ما هم مشتاق و مشعوف بودیم از زیارت شما. بعد هم که ما که تا این اجباری تمام نشود، همینجا سفت نشستهایم. شما اگر دوباره این طرفها آمدید، خودتان آستین بالا بزنید و قراری بگذارید که حرف زیاد داریم برای هم.
"احساس میکنم بلوغ فکری کاملتری دارند ولی از يک نوع افسردگی و سرگشتی درونی رنج میبرند"
واقعاً این سرگشتگی آنقدر تابلو بود که شما در همان بدو ورودتان ملتفت موضوع شدید .......جالب بود
Post a Comment
<< Home