من و پيکاسو
در يه برهه از زندگيم فکر میکردم آدم اگه از يه اثر هنری خوشش مياد بايد حتما اين خوشاومدن رو توجيه کنه. اين حس وقتی که شروع کردم به نوشتن نقد فيلم در مطبوعات (البته اون موقع خيال میکردم که نقد مینويسم الان مدتيه که به اين نتيجه رسيدم که اراجيفی بيش نبودن و همی دانم که نادانم) تشديد شد. بايد برای هر خوش اومدن و بد اومدنی دليل میتراشيدم. از تعريفهای خشک و خالی و بدون پشتوانه مثل «خيلی قشنگ بود»، «خيلی خوشساخت بود» يا «خيلی خوب بازی میکرد» بدم میاومد. با اين حال بعضی وقتها از يه نقاشی، يه سکانس، يه ديالوگ، يه فيلم يا يه داستان خوشم میاومد ولی دليلش رو نمیدونستم. اخيرا يه روز در ونکوور به طور تصادفی چشمم به يه نقل قولی از پيکاسو افتاد که ترجمه دمدستیاش اينجوريه: «هنر، بهکار بردن معيارهای زيبايی نيست بلکه آن چيزی است که غريزه و مغز فرای هرگونه معياری ادراک میکنند. وقتی زنی را دوست داريم سايز رانهايش را اندازه نمیگيريم»
من حالا ترجيح میدم از معيارهای زيبايیشناسی خودم در مورد زنان حرفی نزنم و نگم چه چيزهايی رو اندازه میگيرم ولی با شناختی که از پيکاسو دارم میدونم وقتی درباره زنها حرف میزنه میدونه داره چی میگه (همونقدر که آثارش زياده معشوقههاش هم زياد بودن). جدا از شوخی، بعد خوندن اين جمله آرامشی بهم دست داد. کاری به نوشتههام ندارم چون آدم اگه درباره يه اثر هنری مینويسه وظيفه داره واسه حرفهاش پشتوانه داشته باشه ولی در صحبتهای روزمره و نوشتههای غيررسمیاش اجازه داره بگه «تونستم اين شخصيت رو حس کنم» يا امثال اين. ديگه مشکلی ندارم که بلند اعلام کنم فيلمهای «هاوارد هاکس» رو چه در زمينه فيلم نوآر و چه کمدی بيشتر از «بيلی وايلدر» دوست دارم يا در حالی که «مايکلانجلو آنتونيونی» رو میپرستم از «فدريکو فللينی» زياد خوشم نمياد.