ماه تلخ
شايد «ماه تلخ» فيلم کاملی نباشه، يعنی شايد از ديد سينمايی نشه واقعا از ۱۰ بهش ۱۰ داد (و واقعا هم بين فيلمای «پولانسکی» بعد از شاهکارهايی مثل «محله چينیها» يا «بچه رزمری» قرار میگيره) ولی از نظر نمايش سير اوج و فرود رابطه يک زن و يک مرد میتونم بگم تقريبا فيلمی به اين کمال و دقت نديدم. داستان آشنايی يه نويسنده آمريکايی در فرانسه با رقاصهای فرانسوی آنقدر با صراحت و جسارت تعريف شده که هيچ لحظهای از رابطه زن و مرد نيس که از سير روند ماجراهای فيلم جا مونده باشه (هرچند نگاه بدبينانه پولانسکی چاشنی بعضی صحنهها شده). بعضی از ديالوگهای فيلم آنقدر قشنگ هستن که بدون اينکه خودم بخوام ته ذهنم رخنه کردن و بعضی وقتها بیاختيار به زبون ميارم. به اين صحنهای که اينجا میخوام مثال بزنم دقت کنين. اين صحنه موقعيه که رابطه آنها به نفسنفس افتاده و هرکدوم منتظر بهانهای برای انفجار عقدههای درونیشون هستن. سير ديالوگها که به دعوای محتوم بعدش منجر میشه و تنش فزاينده اورگانيک اين داد و ستد گفتاری فقط از ذهن خلاق پولانسکی میتونه زاييده بشه. با تشکر از محسن آزرم که چند سال پيش وادارم کرد اين فيلم رو ببينم. اين فيلم هميشه در قلب من جا خواهد داشت.
سر صبحانه ميمی از توی بطری شير میخوره. اسکار از اين کار ميمی خوشش نمياد.
اسکار: بايد حتما اونجوری بخوری؟ چرا از ليوان استفاده نمیکنی؟
ميمی: چه فرقی میکنه؟ جفتش يه مزه رو میده.
اسکار: ولی يجور به نظر نمیرسه.
ميمی: اوه-لا-لا. نمیدونستم که اينقدر ظريف (delicate) هستی.
اسکار: منظورت از ظريف چيه؟
ميمی: منظورم ظريفه.
اسکار: میدونم منظورت چيه ولی اين واژه درستی براش توی انگليسی نيس. اگه لغتی رو به انگليسی نمیدونی به فرانسوی بگو.
ميمی: به فرانسوی نمیگم چون فرانسوی تو به اندازه کافی خوب نيس.
اسکار: از انگليسی تو بهتره.
ميمی: بعد اين همه سال توی پاريس بايد هم باشه. شايد انگليسیات هم خيلی خوب نيس. شايد واسه همينه که کسی نمیخواد کتابات رو منتشر کنه.
اسکار (فنجونش رو به ميز میکوبه): حالا منتقد ادبی شدی. همچين چيزی واسه يه گارسون خيلی خوبه.
ميمی: من گارسون نيستم. من رقاصم.
اسکار: گور بابای رقاص. اگه من تو رو از اون رستوران لعنتی جمع نکرده بودم الان هنوز داشتی انعام جمع میکردی.
ميمی بطری شير را به سمت اسکار پرت میکند. وقتی میخواد از آشپزخونه بيرون بره اسکار موهاش رو میگيره...