بده بده من کار کار
به مناسبت اينکه اين روزها شديدا در جستجوی کار هستم تفالی میزنيم به دنيای سينما با همين مضمون:
۱. در فيلم اسپانيايی «دوشنبهها زير آفتاب» سه تا رفيق جوان که به تازگی از کار بيکار شدهاند (يکیشان با بازی «خاوير باردم» در يکی از بهترين نقشآفرينیهايش) به شدت در جستجوی کار هستند. آنها در يک شهر بندری زندگی میکنند و خواهناخواه به دنبال کار يدی هستند. يکیشان بخاطر اينکه سنش زيادتر است يکی دو بار رد میشود. وقتی برايش يک موقعيت جديد پيش میآيد قبل از مصاحبه برای کار موهايش را رنگ میکند تا سفيدیها را بپوشاند. در صف انتظار، استرس و دلهره باعث میشود عرق کند. در حالی که فقط چند دقيقه مانده نوبتش بشود میبيند که رنگ مويش همراه با عرق از گردنش در حال فرو ريختن است. اين موقعيت به ظاهر کميک، تلخی اورگانيکی با خودش دارد و چهره هراسان مرد هم آن را تشديد میکند.
۲. در فيلم فرانسوی «تبر» ساخته «کنستانتين کاستاگاوراس» مردی (اين بار از طبقه متوسط) به شدت دنبال کار است تا بتواند خرج خانواده نيمه مرفهش را دربياورد. وقتی متوجه رقابت شديد و بازار راکد کار میشود دست به کاری به شدت عملگرايانه میزند: سعی میکند رقبايش را به شکل فيزيکی حذف کند. چون با بقيه کانديداها هيچگونه رابطهای نداشته پليس نمیتواند نقش او را در قتل آنها بيابد و خلاصه بعد از کش و قوسهای فراوان، شغل ايدهآلاش را بهدست میآورد. صحنه آخر خيلی خوب است. وقتی همهچيز روبراه شده و در يک بار نشسته و مشغول نوشيدن است، متوجه میشود دو تا چشم او را میپايد. وقتی دقت میکند میبيند زنی در فاصله يکی دو متری تنها نشسته و با نگاهی توام با تنفر او را نگاه میکند. خودش خوب میداند آن زن هم احتمالا يک انسان در جستجوی کار است که شايد چشم به موقعيت او دوخته است... وقتی شکارچی خود طعمه میشود.
اين چند روز زياد ياد اين دو تا فيلم میافتم. خدا به داد برسه خلاصه...