.comment-link {margin-left:.6em;}

سکوت سنگين

Saturday, November 25, 2006

دراکولا


اخيرا کتابی خوندم به اسم «تاريخ‌نگار» (Historian) نوشته «اليزابت کوستووا» (Elizabeth Kostova). دليل اصلی که اين کتاب ۶۴۰ صفحه‌ای رو برای خوندن انتخاب کردم علاقه‌ شخصی‌ام به موضوع دراکولا و خون‌آشامان بود و اين‌که يک نفر با ديد جديدی به سراغ چنين سوژه‌ای بره برام جالب بود. معمولا همه ما از دراکولا (عموما از فيلمهای دراکولا) اون تصوير کليشه‌ای قلعه متروکه کنت دراکولا (اکثرا با بازی کريستوفر لی) رو سراغ داريم که شبها از قبر بلند می‌شه و خون زنده‌ها (بخوانيد دختران زيبارو) رو می‌مکه و اونها رو هم تبديل به خون‌آشام می‌کنه. برام جالب بود که خيلی‌ها نمی‌دونن که شخصيتی به اسم دراکولا واقعا در تاريخ وجود داشته. «ولاد دراکولا» در سه دوره مختلف که يک بارش حدود بيست سال به طول می‌انجامه فرمانده شهر والاچيا در ترنسيلوينا (رومانی فعلی) بود و بخش اعظم عمرش رو در جنگ با عثمانی‌ها و «سلطان محمد دوم» گذروند. به روايت تاريخ «ولاد دراکولا» حاکمی خونخوار بود و جنايت‌ها و شکنجه‌هايش در تاريخ به وفور ثبت شده. او چوبهای قطور و تيز‌شده و گداخته را از مقعد دشمنانش (و حتی خودی‌ها) عبور می‌داد و با مهارت طوری که چوب از قلب نگذره از دهانشون بيرون می‌آورد و آن چند ساعتی که قربانی دست و پا می‌زد، با شوق و ذوق غذايش را جلوی اين صحنه می‌خورد. واسه همين در تاريخ تحت نام Vlad the Impaler مشهور شد (impale معنی سپوختن می‌ده). دست و پا قطع کردن و پوست کندن و با نيزه نوزاد و مادر رو به هم چسبوندن و زنده‌زنده سوزاندن هم ساير کارهاش بود که البته مثل سپوختن نوآوری خاصی نداشتند. هرچند «ولاد» آدم کم‌وبيش منفوری بوده ولی بخاطر شجاعت‌هاش در دفاع از کشورش در جنگ با عثمانی‌ها و در نبرد اسلام-مسيحيت پيروان زيادی پيدا کرد و در ضمن هوای کليسا رو هم داشت و براشون زياد خرج می‌کرد. بعد از مرگ، «ولاد» کم‌کم تبديل به اسطوره شد و در همون در و داهات‌های اطراف، مردم برايش افسانه‌سرايی کردن و قصه‌ها دهن به دهن گشت تا قرن‌ها بعد «برام استوکر» باخبر شد و شاهکار بزرگش «دراکولا» رو خلق کرد.
کتاب «تاريخ‌نگار» در چند زمان موازی روايت می‌شه و به تبعيت از کتاب «برام استوکر» ساختار نامه‌نگاری داره. تم محوری کتاب و فرضيه‌اش اينه که «ولاد دراکولا» الان بعد پونصد سال زنده‌اس و اهداف پليد خودش رو دنبال می‌کنه و در مناطق مختلف دنيا پيروانی داره که تبديل به خون‌آشام شدن. راوی داستان زن ميانسالی است که خاطرات نوجوانی‌اش رو نقل می‌کنه که چطور پای پدرش (پاول) و مادرش (هلن) و خودش به اين ماجراها باز شد. با اينکه نويسنده کتاب ادعا کرده که «تاريخ‌نگار» رو قبل «راز داوينچی» نوشته ولی روح کتاب ملهم از اثر جنجالی «دن براون» است (هرچند من کتاب براون رو نخوندم و صرفا از شنيده‌هايم درباره‌اش نظر می‌دهم). بخش اعظم کتاب درباره قرن پانزدهم در اروپای بالکان و امپراطوری عثمانی و ماجراهای دراکولای واقعی و مرگش و اتفاقات بعد از مرگش است (که تخيل نويسنده به کرات در تاريخ دست برده) و اينکه دراکولا چطور ناميرا شد و چرا محل دفن‌اش نامعلوم است. قهرمانان کتاب مثل مورخين واقعی در کتابخانه‌های قديمی در استانبول، رومانی، بلغارستان، انگلستان و غيره دنبال مدارک و نامه‌های قديمی می‌گردند. به نظر من قدرت اصلی کتاب در بازآفرينی حس و حال پنج قرن پيش و نامه‌های قديمی است. قسمت معاصر داستان کشش لازم رو نداره و گهگاه کشدار به نظر می‌رسه. ضمن اينکه گنجينه لغات نويسنده محدوده و خيلی از لغات به شکل آزاردهنده‌ای تکرار می‌شوند (هرچند کتاب برای مخاطب عام نوشته شده و شايد اين قضيه قابل‌توجيه باشه). از لحاظ معنايی، فلسفه قصه اينه که برای درک زمان حال به گذشته نياز داريم و در واقع تاريخ و تاثيرش همواره با ماست (همونطور که دراکولا بعد پنج قرن هنوز حضور داره). نويسنده بدش هم نمياد که تبلور کنونی شخصيت دراکولا رو در شخصيت‌هايی مثل استالين و هيتلر ببينه (در قسمتی از کتاب دراکولا از هيتلر تقدير می‌کنه). اسم کتاب هرچند برای کسی که کتاب رو نخونده بی‌ربط به نظر می‌رسه ولی با کليت‌اش همخونی داره (خود شخصيت دراکولا در اين پنج قرن به دقت تاريخ رو زير نظر داشته). در مجموع نمی‌تونم کتاب رو (که خوندنش وقت‌گيره)‌ پيشنهاد بدم ولی اگه به چنين موضوعاتی علاقمند هستين شايد براتون جالب باشه.

1 Comments:

At 11:00 PM, Blogger soroosh said...

کلن می گن قهرمان هر ملتی جلاد یه ملت دیگه س. برای همین این کنت عزیز هم چون ظاهران اجداد مونث آلمان ها و عثمانی ها رو جلوی چشمشون آورده اون ها این داستان ها رو براش ساختن. قلعه اش هم در رومانی محل زیارت عاشقان اهل بیتش هست .

 

Post a Comment

<< Home