پاريس ازت متنفرم!
يکی از حرکات قشنگ دوربين وقتيه که از يک نمای بسته، آرام آرام عقب مياد و بالا میره و با اينکار محدوده وسيعی رو تحت پوشش قرار میده. معمولا کارگردانها و فيلمبردارها وقتی از اين تکنيک استفاده میکنند که بخواهند بيننده رو متوجه وخامت اوضاع کنند يا بهتدريج او را در يک فضای جديد قرار بدهند. از معروفترين صحنههای اينچنينی، وقتيه که اسکارلت در «بر باد رفته» بين جنازههای جنگ دنبال جنازه يک نفر میگرده و قاب دوربين فقط او رو نشون میده. بعد از چند ثانيه دوربين بالا میره و تصوير هولناکی از بقايای جنگ رو میبينيم و با اين کار توجه بيننده از مصيبت فردی اسکارلت به مصيبت جمعی جنگ جلب میشه. مثال ديگه در «روزی روزگاری در آمريکا» رخ میده که کاراکتر «رابرت دونيرو» از خانهای بيرون مياد و در ميان جمعيت گم میشه و دوربين هم تعقيب او رو کنار میذاره و آرام آرام بالا میره و تصويری از نيويورک شلوغ دهه ۲۰ رو نشون میده.
ولی يکی از بهترين نمونههايی که میخوام دربارش بنويسم در انتهای فيلم «ديوانهوار» رومن پولانسکی رخ میده. «ديوانهوار» از فيلمهای نسبتا خوب پولانسکيه که متاسفانه توجهی که شايستهاش بوده رو هيچوقت کسب نکرده. «هريسن فورد» نقش يک آمريکايی رو بازی میکنه که همراه همسرش برای کار کوتاهی به پاريس میروند و همسرش ربوده میشود. بعد از کش و قوسهای فراوان «هريسن فورد» موفق میشه همسرش رو پيدا کنه البته به قيمت مرگ دختری که در اين راه کمک زيادی بهش کرده بود. وقتی فورد و همسرش سوار تاکسی میشن که برگردند يک ماشين آشغالجمعکن رو میبينيم که مشغول جمعآوری زبالههاست. در صحنه بعد دوربين در امتداد خيابان عقب میره و نوشتههای پايانی ظاهر میشوند و با بالا رفتن دوربين نمای هوايی از شهر پاريس میبينيم و برج ايفل هم به شکل محوی پيداست. «هريسن فورد» با نگاه بدبينانهای نسبت به پاريس آن را ترک میکند و پولانسکی با نگاه بدبينانهتری به پاريس فيلم را به پايان میبرد: پاريس همچون يک زبالهدانی است. شايد عکسهای بالا بهتر بتونند مفهوم استعاری اين توالی صحنهها رو منتقل کنند.