.comment-link {margin-left:.6em;}

سکوت سنگين

Friday, February 03, 2006

و چند فيلم

اين هم پراکنده‌گويی‌های من درباره چند فيلم که اخيرا ديدم:

۱. امتياز نهايی (Match Point):‌ آخرين فيلم «وودی آلن» که با گروه کثيری از دوستای ونکووری (۱۳ تا ايرانی بعلاوه يه کانادايی!) به تماشايش رفتيم. «وودی آلن» کارگردان، فيلمنامه‌نويس، بازيگرِ، کمدين، نمايشنامه‌نويس، نويسنده داستان کوتاه و موزيسين آمريکايی (کاش فقط توی يکی از اين شاخه‌ها يک دهم استعدادش رو داشتم) معمولا سالی يه فيلم می‌سازه و از اين جنبه آدم پرکاری محسوب می‌شه. البته در چند سال اخير در سراشيبی قرار گرفته و معمولا هر فيلمش ضعيف‌تر از قبلی دراومده. ولی گويا با «امتياز نهايی»‌ دوباره به فرم برگشته، فيلمی که اصلا شبيه فيلمهای قبلی‌اش نيست. من به شخصه خيلی از فيلمهای آلن رو نديدم ولی از بين اونهايی که ديدم کشته مرده «آنی هال» و علاقمند به «منهتن» هستم. «امتياز نهايی» يک ملودرام کمدی است که داستانش با شخصيت‌های انگليسی (و يک آمريکايی) در انگليس می‌گذره. نمی‌خوام داستان فيلم رو بنويسم ولی در اين حد بگم که همين که چنين فیلمی با همچين داستانی به دام بعضی آثار سخيف هاليوودی نيافتاده و خودشو نجات داده به تنهايی جای تقدير داره. علاوه بر اين فیلم بر خلاف ظاهرش چندان هاليوودی به نظر نمی‌رسد (که البته نيست. لوکيشن و اکثر عوامل فيلم انگليسی و نيويورکی هستن) و نگاه بدبينانه آلن درش ديده می‌شه. در مجموع فيلم از حد انتظار من خيلی فاصله داشت مخصوصا بعضی از صحنه‌ها را باور نمی‌کردم «وودی آلن» پشت دوربين بوده. مثلا مقايسه کنيد صحنه ابتکاری خروج روح «دايان کيتون» توی «آنی هال» وقتی داره با «وودی آلن» عشق‌بازی می‌کنه با صحنه‌ای که ارواح «اسکارلت جوهانسن» و همسايه‌اش در خانه پسر انگليسی ظاهر می‌شوند.




۲. تصادف (Crash): کارگردان جوان آمريکايی، پل هگينز، سازنده اين اثر پرسروصدا و موفق آمريکايی است که چند داستان موازی را درباره اقليت‌های ساکن لوس‌آنجلس تعريف می‌کند. اين اقليت‌ها تا اونجايی که يادم هست چينی، ايرانی و سياه‌پوست بودند که البته يکی دو داستان ديگر موازی با آن درباره خود آمريکايی‌های سفيدپوست هست. اين سبک تعريف قصه تا حالا چندين بار توی سينما آزمايش شده که شبيه‌ترينش «برشهای کوتاه» (Short Cuts) «رابرت آلتمن» هستش. به نظر من مشکل اساسی اين فيلما اينه که داستان قهرمان اصلی نداره و واسه همين آخر فيلم که قراره سر و تهش هم بياد حالت سرگشته‌ای داره و معلوم نيس داستان بايد با کدوم شخصيت‌ها تموم بشه يا نمی‌شه فهميد کدوم شخصيت مرکزيت اخلاقی قصه رو داره. اين مشکليه که «تصادف» هم داره. به نظرم نقطه قوت فيلمهای «الخاندرو گونثالث ايناريتو» يعنی «۲۱ گرم» و «آمورس پروس» اين بود که برای اين مشکل راه‌حل‌های خودشون رو داشتن. گذشته از اين، فيلم خيلی روی مسايل نژادپرستی تاکيد کرده بود و بعد از يه مدتی ديگه اين قضيه تکراری می‌شه و آدم تعمد کارگردان و نويسنده رو احساس می‌کنه. ولی در مجموع فيلمی ديدنيه که به معضلی می‌پردازه که متاسفانه هنوز به‌طور کامل حل نشده و احتمالا با اين حالتی که اخيرا دنيا پيدا کرده تشديد هم می‌شه.



۳. سيلويا (Sylvia): اين يکی رو همينطوری از کتابخونه دانشگاه برداشتم. قبلا خونده بودم که فيلم خوبی نيس ولی از روی کنجکاوی گفتم ببينم چيه. فيلم داستان زندگی «سيلويا پلات» رو از زمان ازدواج با «تد هيوز» تا زمان خودکشی‌اش تعريف می‌کنه. يادمه اکثر انتقادا از طرف اونايی بود که سيلويا پلات و تد هيوز رو خيلی بهتر از من می‌شناختن و به نحوه ساخت فيلم خرده گرفتن. ولی جدا از اين مسايل و ارزشهای سينمايی، فيلم برای من که از «سيلويا پلات» فقط اسم آثارش رو می‌دونستم خيلی جالب بود و شخصيت عجيب و سرکش‌اش رو به من شناسوند. البته ساخت فيلم بيوگرافی هميشه مشکل‌سازه مخصوصا که درباره يه آدم معاصر فيلم بسازی که هنوز بچه‌هاش هم زنده‌ان و بالاخره هرکسی يه ايرادی می‌گيره که چرا اين شخصيت رو حذف کردی و چرا اين ماجرا رو پررنگ يا کم‌رنگ کردی و امثال اين. در ضمن به نظرم بازی «گويينت پالترو»‌ هم در این نقش سخت خيلی خوب بود و حداقل برای من يه بازيگر قابل‌اعتنا شد (چندان از بازی‌اش توی «شکسپير عاشق» خاطره خوشی ندارم).

1 Comments:

At 9:39 AM, Anonymous Anonymous said...

migam ke bride and prejudice ham jozve asare sakhife ya na ?

 

Post a Comment

<< Home