.comment-link {margin-left:.6em;}

سکوت سنگين

Tuesday, January 30, 2007

مگر پيامبران اسهال نمی شوند؟

وقتی خبر مرگ کاريکاتوريست دانمارکی رو خوندم تصميم به نوشتن اين پست گرفتم گرچه بعدش اون خبر تکذيب شد.


برخورد کردن با مذهب در عالم هنر خيلی ظريف و معمولا دردسرآفرين است. امکان ندارد فيلمی مذهبی ساخته شود و هيات‌های مذهبی کليساهای مختلف موشکافانه مورد بررسی قرارش ندهند (کاری با اسلام و ايران ندارم که کمی غلتيدن در حاشيه، کفر تلقی می‌شود و تخيل و خلاقيت در اين حيطه بالکل ممنوع است). عمده آثار مذهبی هم حول زندگی پيامبران و خصوصا عيسی مسيح خلق می‌شوند (کسی هست ادعا کند کسی محبوب‌تر از عيسی مسيح در قرون اخير وجود داشته؟) و با اينکه موج بی‌دينی همچنان رو به رشد است ولی انبوه کليساييون و کنيسيون و مسجديون با علاقه و دقت محصولات مذهبی را دنبال می‌کنند. ضمن اينکه داستانهای مذهبی انصافا بار دراماتيک بالايی دارند و می‌توانند هر انسان قصه‌تشنه‌ای را سيراب کنند (فارغ از واقعی يا افسانه بودن‌شان کدام قصه‌سرايی می‌تواند جذابيت باز شدن رود نيل، ماجرای يوسف و زليخا يا به صليب کشيدن عيسی را خلق کند؟).
در يک همچين حال و هوايی هنرمندان بدشون نمياد هر چند وقت يک بار سری هم به پيغمبران بزنند و تعبير نوی خودشون را ارايه کنند. مشکلی که من با اين نوع آثار دارم ديدگاه کليشه‌ای و شعاری‌شان در برخورد با شان و منزلت پيامبران است. هميشه بايد پيغمبر يک موجود فرای انسانی معصوم باشد، بايد چهره‌ای ملکوتی داشته باشد، در عرصه سينما زاويه دوربين بايد طوری باشد که پشت پيغمبر پرنور باشد و البته بايد در مقابل درشت‌گويی‌ها و دشنام‌های دشمنان صرفا لبخند عاقل اندر سفيه بزند. حداقل از نظر من نوعی، بيننده ارتباط بهتری می‌تواند با اين شخصيت‌ها پيدا کند اگر آنها را مثل خودش ببيند: آدم‌هايی از پوست و گوشت که از گزند معصيت مصون نيستند. «آخرين وسوسه مسيح» اثر «نيکوس کازانتياکيس» بارزترين مثال می‌تواند باشد که اين فرضيه را پيش می‌کشد که وقتی مسيح به صليب کشيده شد در برابر پيشنهاد قلقلک‌دهنده شيطان که از او می‌خواهد در ازای پايين آمدن از صليب و يک زندگی معمولی، دعوتش را پس بگيرد، سر تعظيم فرود آورد.


تنها راه رسيدن به اين ايده‌آل، کمی تسهيل و تسامح بيشتر در تصوير کردن انبيا و اطرافيان به‌ظاهر معصوم‌شان است. نقاشی بالا، تصوير مريم مقدس است از نگاه «ادوارد مانک» (يا مانش). تصويری اروتيک و وسوسه‌گر که با نقاشی‌های پيش از آن که در همه، مريم تصويری پوشيده و محجوب داشت متفاوت است. حالت صورت و نحوه عرضه‌کردن بالاتنه که همه حاکی از خواهشی نفسانی است از مريم باکره تصوير زنی زمينی را می‌سازد که نيازهايی دارد همجنس با همجنس‌هايش (راستی عيسی از کجای مريم باکره خارج شد؟).
نمونه ديگر فيلم «انجيل به روايت متی»‌ اثر «پازولينی» است که خود کارگردان می‌گويد «زندگی ساده مسيح را فيلم کردم بدون بيست قرن افسانه‌سرايی‌های بعدش». هرچند فيلمهای پازولينی را دوست ندارم ولی اين کارش اثر ماندگاری است در جهت آنچه بالا اشاره کردم.

Sunday, January 21, 2007

دفاعيه نصفه ای برای وودی آلن

چند ماه پيش می‌خواستم نقدی برای شرق يا فيلم بنويسم راجع‌به فيلم آخر «وودی آلن». تا يه جاهاييش نوشتم که آخرش نصفه‌کاره موند. الان هم که احتمالا فيلم کهنه شده و به دردشون نمی‌خوره. شديدا در برابر اين ايده که توی وبلاگ نقد فيلم بنويسم مقاومت می‌کنم ولی حالا در این مورد اسثنا قايل می‌شم و تا همون اندازه‌ای که اين نقد رو نوشتم می‌ذارم اينجا:


فيلم «مليندا و مليندا» (وودی آلن، 2004) اين بحث را پيش می‌کشد که آيا زندگی يک واقعيت کميک است يا تراژدی؟ وودی آلن در اين فيلم قصه دو مليندای متفاوت را تعريف می‌کند که يکی‌شان زندگی تلخی دارد و ديگری مفرح. به نظر می‌رسد دو فيلم اخير آلن که بعد «مليندا و مليندا» ساخته شده‌اند همچنان به اين دو نگاه متفاوت از زندگی می‌پردازند. «امتياز نهايی» (Match Point) و «خبر داغ» (Scoop) هر دو در لندن رخ می‌دهند (يک اقيانوس دورتر از لوکيشن هميشگی فيلمهای آلن؛ نيويورک)، در هر دو شخصيت‌های بورژوای انگليسی حضور پررنگی دارند، وقوع قتل در آنها اجتناب‌ناپذير است و بالاخره اينکه «اسکارلت جوهانسن» در هر دو نقش اصلی يک سفرکرده آمريکايی را دارد. ولی يک تفاوت اساسی با يکديگر دارند: اولی تراژيک و دومی کمدی است.
«خبر داغ» داستان ساندرا پرنسکی (اسکارلت جوهانسن)، دختری آمريکايی در انگلستان را پی می‌گيرد که سودای خبرنگاری در سر می‌پروراند و در لندن با سماجت در تلاش برای انجام مصاحبه با آدمهای صاحب‌نام است. از طرفی جو استرومبل (ايان مک‌شين) خبرنگار کهنه‌کاری است که تازه از دنيا رفته و سوار قايق مردگان شده که با هدايت عزراييل اين دنيا را ترک گويد. در قايق از زبان يک مرده ديگر که منشی پيتر لايمن (هيو جکمن) بوده می‌شنود که احتمالا لايمن همان قاتل زنجيره‌ای است که مدتی است خواب را از چشم مردم ربوده. از طرفی سيد واترمن (وودی آلن) شعبده‌باز آس و پاسی است که برای اجرای برنامه از آمريکا به لندن آمده و در يکی از برنامه‌هايش از ساندرا دعوت می‌کند که روی سکو بيايد و از او می‌خواهد که داخل جعبه جادو شود تا او را ناپديد کند. ولی داخل جعبه ساندرا با روح استرومبل رودررو می‌شود که به او اطلاعات لازم برای پيگيری قضيه لايمن را می‌دهد و ناپديد می‌شود. ادامه فيلم ماجرای ساندرا و سيد است برای حل گره ماجرايی که با پيوند عاطفی که ميان ساندرا و لايمن پيش می‌آيد پيچيده‌تر می‌شود.
«امتياز نهايی» که بعد از چند اثر نه چندان موفق آلن به نمايش درآمد موجی از تحسين را ميان منتقدان و مخاطبانش برانگيخت. گويا تدبير او در تغيير مکان و لحن فيلمهايش کارساز افتاد و تبعيد خودکرده‌اش (چه از لحاظ موقعيت جغرافيايی و چه در حيطه ژانر) باعث تزريق نوعی خون تازه در رگهای بی‌رمق آثار اخيرش شده بود. اجتناب او از بازی در «امتياز نهايی» عامل ديگری برای خوشحالی منتقدانی بود که بخاطر حضور تحميلی و پررنگش در فيلمهای قبلی و بخصوص به دليل صحنه‌هايی با دختران جوان اين فيلمها داشت زير باد انتقادش می‌گرفتند. منتقدان بزرگی همچون «ای. او. اسکات» و «جاناتان رزنبام» از فيلم دفاع کردند و خود آلن در مصاحبه‌ای تا آنجا پيش رفت که «امتياز نهايی» را بهترين فيلم خود خواند! با اين همه «امتياز نهايی» هرچه که بود واقعا يک فيلم وودی آلنی نبود. بيشتر از آن حساب‌شده و دقيق بود که بتوانيم با بهترين کارهای بداهه‌سرايانه او مقايسه کنيم و نگاه جبرگرايانه او در فيلم خيلی رو از آب درآمده بود.
حالا با «خبر داغ» باز هم «وودی آلن» بازگشته است نه تنها با فيلم و فيلمنامه جديد بلکه با حضور پررنگ خودش در يکی از نقش‌های اصلی.‌ اينطور که به نظر می‌رسد، «خبر داغ» نوعی تخليه روحی و روانی برای کارگردانی بوده که بيصبرانه سعی کرده در فيلم قبلی‌اش خويشتنداری‌ را حفظ کند و اگر نکته بامزه‌ای هم به ذهنش می‌رسيده جايی يادداشت می‌کرده که با حفظ خيلی از عناصر فعلی و صرفا با تغيير لحن در فيلم بعدی‌اش از آنها استفاده کند. «خبر داغ» يک فيلم کمدی خالص است، نه حتی طنز از نوع «آنی هال» و امثال آن. قرار نيست تک‌جمله‌های شوخ‌طبعانه آلن ورد کلام‌مان شود (آنچنان که در «آنی هال» و «منهتن» شد) و قرار نيست صحنه‌هايی از آن ساکن دائمی ذهن‌مان شود (آنچنان که آن دو فيلم و «حنا و خواهرانش» و خيلی‌های ديگر شدند). قرار است مثل «پول را بردار و فرار کن» بخنديم و اگر خواستيم نوستالژيک شويم. متاسفانه فيلم جديد آلن تحت حمله شديد منتقدانی قرار گرفته که تا چند روز پيش سينه سپر کرده بودند و «امتياز نهايی» را بهترين فيلم آلن در دو دهه اخير خوانده بودند و جالب است که اکثرشان از «خبر داغ» به‌عنوان يک اثر هيچکاکی دست و پا چلفتی ياد کرده‌اند. برخی نيز خيلی جدی و انگار که دارند يک فيلم برگمانی را نقد می‌کنند گلايه کرده‌اند که پرواز روح خبرنگار مرده و اطلاع‌رسانی‌اش به دانشجوی خبرنگار زيربنای مناسبی برای کليت فيلم نبوده است. عدم تمايل فيلم در جا دادن صريح خود در يکی از ژانرهای کمدی رمانتيک يا تريلر باعث شده برخی منتقدان توقع يک تريلر در حد و اندازه‌های درام قبلی آلن (امتياز نهايی) را داشته باشند، انتظاری که فيلم به‌هيچ‌وجه برآورده نمی‌کند. در واقع اگر با اين ديد به فيلم نگاه کنيم خيلی از عناصرش بچگانه به نظر می‌رسند. ولی «خبر داغ» در قالب کمدی خوب جواب می‌دهد. تکه‌پرانی‌های وودی آلن در طی فيلم بيننده را رها نمی‌کند. او بدون آن‌که افسار داستان از دستش جدا شود با موقعيت‌سنجی مناسب و به فواصل کوتاه حرفهای وودی آلنی‌اش را به زبان می‌آورد؛ جملاتی که بعد اين‌همه فيلمی که از او ديده‌ايم همچنان تازگی دارد. ايراد ديگری که گرفته می‌شود اين است که اصلا ساختن اين فيلم چه لزومی داشت و آلن می‌توانست همين مزه‌پرانی‌هايش را روی نوار ضبط کند (راستی چرا هيچکس جرات نمی‌کند از استاد گدار بپرسد چرا به‌جای ساخت فيلمهای اخيرش در مقاله‌های فلسفی نمی‌نويسد؟)...

Thursday, January 04, 2007

نگاهی به 11 سپتامبر


۱۱ سپتامبر امسال (در واقع پارسال، ۲۰۰۶)، آقای «اسلاووی ژيژک» مقاله‌ای در گاردين نوشت که در ابتدايش به دو تا فيلم مهم سال که راجع‌به حادثه ۱۱ سپتامبر بودند (يونايتد ۹۳ و سازمان تجارت جهانی) پرداخت و بعد تحليل کلی از اين حادثه ارايه کرد. نمی‌دونم کسی از لشکر شکست‌خورده نشريات روشنفکر ايران به فکر ترجمه اين مقاله افتاد يا نه. از اون موقع می‌خواستم قسمتی از اون رو اينجا بگذارم ولی تنبلی اين فرصت رو از من می‌گرفت. بهرحال دو پاراگراف جالبش رو ترجمه کردم. ولی بد نيس نگاهی هم به اصل مقاله و نظرات مردم در پايينش بندازيد.

معنی تاريخی ۱۱ سپتامبر چيست؟ دوازده سال قبل‌تر در نهم نوامبر ۱۹۸۹ ديوار برلين فرو ريخت. فروپاشی کمونيسم، به فروپاشی اتوپياهای (مدينه‌های فاضله) سياسی معنا شد. امروز ما در يک
دوره پسا-اتوپيايی در حکومت‌های پراگماتيک به سر می‌بريم، چرا که درسهای سختی گرفتيم از اينکه چطور اتوپياهای سياسی شکوهمند در نهايت منجر به حکومت وحشت و استبداد می‌شوند. ولی به دنبال اين فروپاشی اتوپيا، يک اتوپيای بزرگ از ده سال دموکراسی ليبرال کاپيتاليسم جهانی به وجود آمد. نهم نوامبر، خبر از «دهه نود شاد»ی را می‌داد: رويای فرانسيس فوکوياما از «پايان تاريخ»، باور اينکه دموکراسی ليبرالی، اساسا پيروز شده، باور اينکه جستجو پايان‌ يافته، باور اينکه به حلول يک جامعه ليبرال جهانی چيزی نمانده، باور اينکه موانعی که سر راه اين پايان خوش هاليوودی قرار دارد صرفا قدرت‌های کوچکی بيش نيستند که هنوز رهبرانشان درک نکرده‌اند دوران‌شان پايان يافته است.
يازده سپتامبر مظهر پايان اين اتوپيا است، رجوعی به تاريخ حقيقی. دوران جديدی به وجود آمده با ديوارهايی در سرتاسر دنيا، بين اسراييل و فلسطين، دور اتحاديه اروپا، روی مرز آمريکا و مکزيک و اسپانيا و مراکش. دوره‌ای است با اشکال جديد آپارتايد و شکنجه قانونی. همانطور که پرزيدنت بوش بعد از ۱۱ سپتامبر گفت آمريکا در حالت جنگی قرار دارد. ولی مشکل اين است که آمريکا در وضعيت جنگی قرار ندارد. برای اکثريت غالب، زندگی روزمره جريان دارد و جنگ تبديل به کسب و کار آژانس‌های حکومتی شده است. تمايز ميان وضعيت جنگی و صلح محو شده است. داريم وارد دورانی می‌شويم که در آن وضعيت صلح می‌تواند در عين حال يک وضعيت اورژانسی نيز باشد.