.comment-link {margin-left:.6em;}

سکوت سنگين

Tuesday, April 25, 2006

بابای ليلی زن بود يا مرد بود؟

می‌دونم که ديگه اين بحث کهنه شده و نوشتن در مورد ابراهيم گلستان و کتابش و جنگ و دعواها و عقده‌گشايی‌های اجتناب‌پذير و ناپذير پنهانی و آشکار بعدش چندان تلالويی نداره. خود من جز همون نسلی هستم که هيچکدوم از فيلمهاش رو نديدم و هيچکدوم ترجمه‌ها و رمانهاش رو نخوندم («خروس» رو با خودم آوردم اينجا که بخونم ولی هنوز فرصت روحی و زمانی مناسب رو پيدا نکردم) و کتاب مصاحبه جنجالی‌ش رو توی هواپيمای لندن به ونکوور خوندم و طبعا ارجاعات بعضی جاهاش رو نمی‌فهميدم که البته جماعت «روشنفکر»مون حتما فهميدن.
حالا نمی‌خوام در مورد اين کتاب و بد و بيراه‌هاش و جوابهای دلسوزانه و بی‌رحمانه‌ای که دريافت کرده چيزی بنويسم که هر نوشته‌ای در اين مورد تکه چوب خشکيه که روی اين خرمن کينه‌های کهنه ريخته می‌شه (هرچند آبشارک نحيف اين وبلاگ چندان تغييری در تسونامی دُرگفته‌های «روشنفکر»های عزٓيزمون ايجاد نمی‌کنه). فقط ديدگاهم رو در مورد جامعه روشنفکرمون می‌نويسم، خيلی کوتاه و بدون حاشيه‌روی. من شايد کلا يکی دو سال کم و بيش با اين جماعت دم‌خور شدم. هرچند دريچه ورودم از طريق سينمايی‌نويسان بود ولی شکر خدا چون معمولا «روشنفکر»های ما در هر زمينه‌‌ای خبره هستند و می‌تونن همزمان راجع‌به تعزيه در ايران و تاثير انقلاب فرانسه روی هنر داد سخن بدن، کم‌کم با خيلی‌هاشون قاطی شدم. بهرحال سرنوشت طوری بود که دو سال پيش از ايران خارج شدم، قبل اينکه احتمالا تبديل به «خودی» بشم و چشمانم صرفا ناظر ماند. توی اين مدت دو نفر رو نمی‌شد پيدا کرد که همديگه رو تاييد کنن. همه با هم يا کارد و پنير بودن يا مار و پونه. فلانی چون اون يکی دو تا کتاب فلان نويسنده رو نخونده بود می‌گفت حق نداره راجع به اون يکی نويسنده اظهارنظر کنه. اين يکی چون اون يکی سرش رو بالا گرفته می‌گفت خودشو گم کرده. يکی چون از يه فيلمی خوشش اومده بود مجازاتش اعدام هنری بود. يکی چون قرار بوده از يه فيلمی خوشش بياد و حالا نيومده بود خائن به اصول خودش معرفی می‌شد. پشت سر هم بدترين‌ها می‌گفتن و جلوی هم سوی ديگر رو نگاه می‌کردند؛ در اقليمی نمی‌گنجيدند. جالب بود که بعضا باسواد هم بودن و بعضا فرق حرفهايشان فرق عنب و انگور بود ولی از هم تبری می‌جستن چون خود رو برتر می‌دونستن. همونطور که گفتم حرف خاصی ندارم بزنم چون فقط ناظر بودم ولی کاش با هم مهربان‌تر بوديم...

1 Comments:

At 2:21 PM, Anonymous Anonymous said...

استاد جون وضعیت خراب تر از این حرفاس که بخوایم مهربون باشیم . دقیقاً دیگه جنگه . همون ناظر باشیم و هیچی نگیم سنگین تریم والا . خداتو روزی هزار بار شکر کن که خودی نشدی .

 

Post a Comment

<< Home