گذشتهها گذشته ولی از بين نرفته...
يادم مياد حوالی دو سال پيش يه مقالهای میخوندم (اگه اشتباه نکنم توی نيويورک تايمز) که ادعا میکرد ظهور فيلمهايی مثل «رودخانه ميستيک»، «۲۱ گرم»، «کيل بيل» و «بازگشتناپذير» که در همگی فضای انتقامجويانه حاکم است از واکنشهای تند اجتماعی جوامع غرب و بالاخص آمريکا نسبت به حادثه يازده سپتامبر ناشی میشه. در اينکه تحليل اجتماعی از فيلمها خودش يک شاخه علمی هستش و اینکه چقدر سينما میتونه آينه جامعه و رفتار جمعی باشه و درباره اين قضيه چقدر کتابها نوشته شده که شکی نيس. در اين مورد هم به نظرم حرف نويسنده درست بود. فضای جنگجويانه و حس انتقام اونقدر بر آمريکا سايه انداخته بود که ساخته شدن چنين فيلمهايی (که عمدتا هم تلخ هستند) اجتنابناپذير به نظر میرسيد.
اخيرا دارم به اين فکر میکنم مقالهای بنويسم راجع به فيلمهای پارسال (۲۰۰۵) و اينکه چقدر يک تم محوری در فيلمهای مطرح و عموما هنری پارسال حاکم بوده. توی اين فيلمها شخصيت(های) اصلی داستان به دليلی به گذشته خودشون رجوع میکنن. در «سابقه خشونت» (History of Violence) قهرمان داستان زندگی سادهای رو با زن و دو فرزندش داره که به دليل اتفاق غيرمنتظرهای ناچار میشه به گذشته فراموششدهاش برگرده، يعنی به دورانی که يک قاتل حرفهای بوده ولی به قول خودش تصميم گرفته بوده دوباره متولد بشه. در «گلهای پژمرده» (Broken Flowers)، «بيل موری» نقش يک مرد دون ژوان مانند رو بازی میکنه که در زندگی چندين معشوقه داشته و نامهای دستش میرسه که از يکی از اينها يک بچه داره و بايد سفر اوديسهايش رو شروع کنه و مثل هفت خان رستم به عقب برگرده و با زنهای زندگيش رودررو بشه و به نوعی گذشته خودش رو مورد قضاوت خودش قرار بده. فيلم آخر «ويم وندرس» يعنی «نيا در بزن» (Don't Come Knocking) را نديدم ولی ظاهرا مضمون خيلی مشابهی با «گلهای پژمرده» دارد. در «پنهان» (Cache) يک زن و شوهر بورژوای فرانسوی همراه با پسرشون زندگی سالم و بیدردسری دارن تا اينکه نوارهای ويدئوی تهديدآميزی پيدا میکنند که از بيرون خونهشون گرفته شده. مرد به ناچار به تعقيب قضيه میپردازه و متوجه میشه ماجرا به کودکی فراموششدهاش برمیگرده، به خطايی که مرتکب شده بوده و باعث شده زندگی يک نفر کاملا عوض بشه. از قضا اون يک نفر يک مرد عربه. در «آنجا که حقيقت دروغ میگويد» (Where Truth Lies) دو کمدين که زمانی با هم برنامه اجرا میکردن و الان از هم جدا شدهاند در ثروت خود غرق شدهاند و به ظاهر زندگی مرفهی دارند ولی دختر بلوند زيبارويی وارد زندگیشان میشود و تلاش میکند از راز مرگ دختری که شانزده سال پيش در اتاق هتل آنها داخل وان حمام به قتل رسيده بود سر در بياورد. در «زندگی ناتمام» (Unfinished Life) «جنيفر لوپز» نقش عروس ناخواسته «رابرت ردفورد» را بازی میکند که از روی ناچاری با دخترش به خانه پدر شوهر میآيد. شوهرش سالها پيش فوت کرده و کاراکتر «ردفورد»، کاراکتر «لوپز» را مقصر اين قضيه میداند و برای همين دل خوشی از او ندارد. سوال اخلاقی فيلم اينجاس که آيا اين دو میتونن «گذشته» خودشون رو فراموش کنن؟
اينها فقط نمونههايی بودن از بين فيلمهايی که پارسال ديدم و احتمالا بعضیهای ديگه رو نديدم و بعضیها از خاطرم رفته. ولی همونطور که واضحه توی خلاصه تکخطی داستان هرکدوم يک گذشته دور و يک گناه قديمی ديده میشه که تاثير شگرفی در زندگی پروتاگونيست (قهرمان) فيلم گذاشته که به ناچار بايد يجوری باهاش کنار بياد. نمیخوام اينجا بگم هرکدوم شخصيتها چطوری با گذشتهاش رودررو میشه چون آخر فيلمها لو میره (توی مقاله شايد اشاره کنم) ولی اينجوری که به نظر میرسه فيلمسازان کلهگنده از آمريکا دارن دعوت میکنن که در رفتار گذشتهاش تجديدنظری صورت بده و احيانا اشکال کار رو در خودش پيدا کنه و نه با فرافکنی. نکته جالب اينجاس که «سابقه خشونت» و «آنجا که حقيقت دروغ میگويد» هر دو کارگردانهای کانادايی دارن ولی داستانشون در آمريکا میگذره. کارگردان «داستان ناتمام» سوئديه ولی داستان فيلم توی آمريکاس. «گلهای پژمرده» هم که کاملا در آمريکا می گذره و عواملش هم آمريکايی هستن. «پنهان» فيلم فرانسويه با بازيگرای فرانسوی و کارگردان اتريشی ولی آنقدر ساختار فيلم استعاريه که در مقياس بزرگتر خيلی واضح به تنش بين دنيای غرب و دنيای عرب میپردازه. در مجموع نظر شخصی من اينه که همونطور که واکنش ناگهانی به حادثهای خيلی خشن و بیفکر میتونه باشه (همون مضمون انتقام) ولی بعد چند سال و با گذر زمان اين فيلمها به نوعی دعوت روشنفکرای فيلمساز از غرب هستن برای خودانديشی و پرهيز از خشونت عجولانه. البته اينکه چقدر دولتمردان از روشنفکران حرفشنوی دارن بحث ديگهايه...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home