.comment-link {margin-left:.6em;}

سکوت سنگين

Wednesday, February 21, 2007

نون و القلم

هيچکاک کبير را پرسيدند: «يا ايها الهيجکاک! آن چيست که يک فيلم را شاهکار می‌کند؟» هيچکاک فرمودشان:‌ «بدانيد و آگاه باشيد همانا برای يک فيلم شاهکار سه چيز را نيازمنديد:‌ فيلمنامه خوب، فيلمنامه خوب و فيلمنامه خوب.»


خب اينطور که به نظر می‌رسد جمله «هيچکاک» هيچگاه مثل اين سال‌ها مصداق نداشته است.* چند وقتی است که ساير عوامل فيلمسازی به اوج خود رسيده‌اند ولی کجايند آن فيلمنامه‌های بی‌نقص «خواب بزرگ» و «مرد سوم» و «راننده تاکسی» و «پدرخوانده»؟ يا اصلا چرا اينقدر دور برويم؟ کجايند آن فيلمنامه‌های باشکوه «پالپ فيکشن»‌ و «سکوت بره‌ها» و «هفت» و «آمورس پروس»؟ خيلی از فيلمها هستند که ايده عالی دارند ولی در اجرای آن ايده کار خودشان را خراب می‌کنند، يا نمی‌توانند بپرورانندش يا بيش از حد جدی‌اش می‌گيرند يا لحن‌شان مناسب نيست يا در بهترين حالت فيلمنامه‌شان سوراخ دارد. يه اشاره خيلی گذرا دارم به فيلمهای خوب (يا قابل‌قبول) امسال و نقص‌های فيلمنامه‌ای‌شان:
هزارتوی پن (Pan's Labyrinth): خب اين فيلم به نظرم بهترين فيلم امسال بود. همه المان‌های فيلم در حد اعلا. ايده تقابل دنيای کوچکی و بزرگسالی به بهترين شکل اجرا شده و با صحنه آخر که با ريخته شدن استعاری خون قاعدگی دختر بچه، به شکل شاعرانه‌ای دنيای کودکی را پشت پا می‌گذارد و وارد بزرگسالی می‌شود بی‌نظير است. ولی چند جای داستان گيرهای عجيب‌وغريبی دارد که آدم باورش نمی‌شود از چشم سازندگان دور مانده باشد. چرا شورشی‌ها که اين‌همه مواد منفجره دارند بايد از کليد برای وارد شدن به انبار مواد غذايی استفاده کنند تا شک کاپيتان را برانگيزنند؟‌ چطور تا اواخر فيلم کاپيتان به ظاهر باهوش متوجه خيانت‌های اطرافيانش نمی‌شود؟‌ چرا نتيجه‌گيری فيلم خلاف تاريخ واقعی است؟ (نه اينکه بخواهم ايراد بنی‌اسراييلی بگيرم ولی وقتی قرار است از کليت فيلم نتيجه‌ای گرفته شود ولی پايان فيلم با تاريخ منطبق نيست فقط تو ذوق بيننده می‌زند).
بابل (Babel):‌ سر يک موضوعی بحث بود (فکر کنم سوژه بحث خانم «تهمينه ميلانی» بود) که آقای جهانبخش نورايی گفت «بزرگترين بدبختی يک فيلمساز وقتی است که از خودش تقليد کند.» حالا ظاهرا اين بلا سر «الخاندرو گونثالث ايناريتو» آمده و گويا تمام هم و غم او و نويسنده‌اش اين شده که ابعاد سيستم چندروايتی‌شان را بزرگتر و جهانشمول‌تر کنند. احتمالا فيلم بعدی‌اش درباره چند خط داستانی در مريخ و زمين و زحل است که با يک تصادف به هم ربط پيدا می‌کنند. چسباندن خط داستانی ژاپن به بقيه فيلم خيلی مصنوعی درآمده بود، ضمن اينکه نتيجه‌گيری نهايی فيلم (فقط آمريکايی‌ها رستگار می‌شوند) خيلی مشکوک می‌زد. از لحاظ معنايی و مفهومی هم که چندان حرف جديدی نسبت به دو شاهکار قبلی‌شان (آمورس پروس و ۲۱ گرم) نداشتند (چند نکته جالب در مورد اين فيلم هست که بعدا راجع‌به‌شان شايد بنويسم).
مرحوم (Departed):‌ اين يکی بهترين فيلمنامه را داشت هرچند که اعتبار اصلی‌اش به اثر هنگ‌کنگی‌ای که منبع اقتباس موناهان و اسکورسيزی بوده برمی‌گردد. شخصيت‌ها و داستان و ديالوگ‌ها عالی‌اند ولی آخر مارتين جان آن شخصيت «مادولين» چی بود آن وسط؟ فقط بود که يک شخصيت زن هم در فيلم حضور داشته باشد و فضا را تلطيف کند؟ اگر اين خانم روانشناس است پس چرا اينقدر از خودش خنگ‌بازی درمی‌آورد؟ اصلا فلسفه حضورش در فيلم چيست؟ کاش نبود و «مرحوم» بدون هنرپيشه زن برای ما يک «سگهای انباری»‌ (Reservoir Dogs) ديگر می‌شد.
بازگشت (Volver):‌ عناصر فيلمنامه‌ای اين فيلم بی‌نظير است به بادی که از همان صحنه اول فيلم در قبرستان می‌وزد دقت کنيد که چطور کم‌کم مثل يک شخصيت اصلی مطرح شده و تا آخر فيلم يکی از موتيف‌های اصلی فيلم می‌شود. رابطه زنان به بهترين نوع در فيلمنامه گنجانده شده ولی در خيلی موارد خط داستانی فيلم ساده‌انگارانه است. در اين مورد خاص می‌شود اين فرض را کرد که ساده‌انگاری فيلمنامه با لحن و ساختار فيلم تطبيق می‌کند و در دنيای فيلمهای «آلمودوار» جواب می‌دهد حتی اگر برای بيننده ايرادگير قابل‌قبول نباشد.
فرزندان بشريت (Children of Men):‌ اعتراف می‌کنم فيلمبرداری و طراحی صحنه اين فيلم در بين فيلمهای امسال بهترين است و اگر برنده اسکار نشوند فقط کج‌سليقگی اعضای آکادمی را نشان می‌دهد. ايده اوليه در باب اينکه سالهاست بشريت نتوانسته بچه‌دار شود و حالا زنی باردار پيدا شده و بايد تا هنگام زايمان جانش حفظ شود تا نسل بشر (بخوانيد زندگی) ‌ادامه يابد جذاب است ولی اين ايده در تيزر فيلم لو می‌رود و در طی فيلم هم در همان نيمه اول همه اين عناصر داستانی رو می‌شوند و نيمه دوم فقط تبديل به فرار دو شخصيت اصلی از دست شخصيت‌های بد (و پرداخت‌نشده) فيلم می‌شود. کليشه‌های «۱۹۸۴»ای هم که در اينطور فيلمها موج می‌زند.

* مطالب مطرح شده در اين پست به سينمای قصه‌گو می‌پردازد و کاری به سينمای هنری‌تر و عموما اروپايی ندارد.

5 Comments:

At 10:53 PM, Blogger binam said...

Midoonam ke shoma az Film khaili midoonid
Mitoonam azetoon khahesh konam ye liste 20 nafare az behtarin kargardanhaye donya benevisid must know hastand
mamnoon misham

 
At 5:48 AM, Anonymous Anonymous said...

nokaati ke dar morede Babel gofti ro zood benevis

 
At 4:06 PM, Anonymous Anonymous said...

امسال به نظر من هرچه قدر هم که فیلمنامه ها نقیصه داشتند ولی پرداخت ها ضعیف تربودند خصوصا مرحوم و بازگشت . بابل از این دو بهتر بود ولی از ایناریتو انتظار فراتر است ومی شد ردپای تفکر هالیوودی را در جاهایی از فیلم دید دو فیلم دیگر را هم ندیده ام ولی احتمال می دهم هزار توی پن فوق العاده باشد .

 
At 9:18 AM, Anonymous Anonymous said...

یک سوال. بالاخره ترجمه این دیپارتد دقیقن چیه ؟ مجله فیلم ترجمه کرده "رفتگان" و بی بی سی "از دست رفته" و شما "مرحوم" و حتمن ترجمه های دیگری هم ازش پیدا می شه ... شاید از نظر معنایی همه اش جور در بیاد ولی اینکه اسم فیلمها طوری ترجمه بشه راحت بشه تشخیصش داد مهمه.
در ضمن خیلی متن خوبی بود.

 
At 11:42 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام
مطلب پر باری بود و با نظرتون در مورد بابل کاملا موافقم به اضافه اینکه به نظر من صحنه های مصنوعی و اضافی زیاد داشت. مثلا صحنه ای که دخترک برای برادرش استریپتیز می کرد خیلی هالیوودی بود و مصنوعی _ هر چند کوتاه بود ولی توی ذوق می زد.
و صحنه نامه طولانی دختر زاپنی که نه مقصود از نوشتن نامه معلوم شد و نه متن نامه.
و همانطور که گفتید این که آمریکایی ها عاقبت به خیر شدند. با دوستی در سینما فیلم را می دیدم بعد از فیلم گفت با این که خیلی عصابمان خورد شد ولی به خوبی همه چیز به پایان رسید!!!
و من اینقدر عصبانی بودم از پیامی که فیلم مخابره کرده به مغزها که دلم می خواست یکجا این را مطرح کنم.
مرسی که این امکان را به من دادید و من را به خاطر پر گوییم ببخشید

 

Post a Comment

<< Home